سه شنبه 88 دی 8 , ساعت 9:24 صبح
سلام.امروز بعد از مدت ها اومدم تا بگم.اما از چی بگم؟راستشو بخواین نزدیک به یک هفته ای هست که دوست دارم این پست را بزنم اما به چند دلیل که مهمترینش خراب بودن کامپیوتر خونمون بود نتونستم .دفعه اول که خواستم شروع به نوشتن کنم؛می خواستم از عاشورا بگم و اینکه اگر توی شهر شما مثل شهر ما،دسته های زنجیر زنی و سینه زنی میان تو خیابون ها و به قول بعضی ها بابا چه خبره راه را بند آوردن .کلی کار داریم و این چه وضعیه...خوب آقایون هم مثل خانم ها بروند توی مسجد و عزاداری کنند ...این چه وضعیه سر خیابون ها آوردن.؟...
 خوب دیگه چی .این دل ما شده ...نمی دونم اسم دلم را چی بزارم که هر کی از یه جایی کم میاره و به قول خودشون دلشون می گیره میان با دل ما یه همنوایی بکنن.باشه حرف های شمام روش اما بزار یه دلیل برات بگم اگر راضیت نکرد باز هم بگو که این مراسم های سنتی بده.فقط یک جمله و اونم اینکه اگر قرار باشه مراسم های محرم هم تنها به مساجد کشیده بشه(البته نظر خودم اینه که خانم ها حتما توی مساجد بروند) یهو دیدی چشم باز کردیم و ای دل غافل محرم اومد اما از شهرمون نه بوی محرم میاد نه صدای محرم میاد.درسته باید از این مراسم ها درس زندگی را بگیریم اما به قول رهبر عزیزمون بهتره که شکل سنتی مراسم ها و مداحی ها رو هم حفظ کنیم. می دونم الان این نسل واصلی ها می گن دوباره این بچه های وبلاگ زیاد حرف زدن اما خداییش ما مثل شما بلد نیستیم ادامه مطلب بزاریم پس مجبوریم همه حرف هامون را یه جا بزنیم.آخه بعدش می خواستم از یکه بگم که نمیدونم کجای کربلا بهش سخت گذشت.وقتی جلوی برادرش حضرت علی اکبر را گرفته بود تا به جنگ نره یا وقتی که حضرت عباس از میدان برنگشت و به پدر گفت که من دیگه آب نمی خوام تنها به عمو بگو برگرد.یا وقتی پای برهنه توی بیابون ها می دوید اما حرف کم کنم و تنها السلام علیک یا رقیه بنت الحسین(ع) ببار باران که دلم هوای گریه دارد
.jpg)
نوشته شده توسط گمنام | نظرات دیگران [ نظر]
|